یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من


با هیچ قفل راست نیامد کلید من

در سنگ از شرار و شرر می دهم خبر


افلاک یک ستاره ندارد به دید من

با تیغ پاک کرده ام اینجا حساب خود


از خاک، روی شسته برآید شهید من

مردان هزار فوج ز همت شکسته اند


غافل مباش از سپه ناپدید من

ابر سیاه، پرده سیلاب فتنه است


ایمن مشو ز آفت چشم سفید من

این آن غزل که گفت مسیحای زنده دل


کاین خلق نیست در خور گفت و شنید من